جدول جو
جدول جو

معنی مالیده گردیدن - جستجوی لغت در جدول جو

مالیده گردیدن
(بِ گُ تَ)
گوشمال یافتن: وی را جائی نشاندند و نعمتی که داشت پاک بستدند تا دیگر متهوران بدو مالیده گردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 335). و رجوع به مالیده شدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَوَ دَ)
مانده شدن. خسته شدن (به معنی متداول امروز). فرسوده شدن. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). از دست دادن نیروی بدنی:
مگر مانده گردند و سستی کنند
به جنگ اندرون پیشدستی کنند.
فردوسی.
به مجلس اندر تا ایستاده ای دل من
همی تپد که مگر مانده گردی ای دلخواه.
فرخی.
کوهیم که می پاره نگردیم زسختی
بادیم که می مانده نگردیم زرفتار.
مسعودسعد.
- مانده گردیدن از کار، خسته و فرسوده شدن از آن.
- ، در شاهد زیر ظاهراً به معنی عاجز شدن از جنگ و از دست دادن مهارت در رزم آزمایی آمده است:
سوارانت را بر یکی جا مدار
که تا مانده گردند ایشان زکار.
اسدی.
و رجوع به مانده شدن و مانده گشتن شود
لغت نامه دهخدا
مانده شدن: مگر مانده گردند و مستی کنند بچنگ اندرون پیشدستی کنند. (شا. بخ 1163: 5)
فرهنگ لغت هوشیار